دهانت را می بویند تا مبادا گفته باشی دوستت دارم!

مدتی است که گرفتار عجیب وضعیتی شده ام. می خواهم بنویسم اما زمانی که پشت کامپیوتر مینشینم انگار معانی در ذهنم منجمد میشود و دستم از حزکت باز می ماند. راجع به آخر ین مطلب وبلاگم باید بگویم عنوانی که به کار برده بودم عنوان سخنرانی استاد بهنود در مراسم اعطای جایزه موسسه مبارزه با سانسور به دکتر آقاجری بوذ که ناخودآگاهانه و بی اشاره ای به آقای بهنود به کارش برده بودم و از محضر استاد عذر تقصیر دارم. همین جا آزادی ‌دکتر آقاجری را هم به خانواده محترم و رنج کشیده اش به خصوص دخت گرامیش تبریک میگویم . راجع به ماجرای جناب مهاجرانی باید بگم من از ایشان انتظار چنین مسائلی را نداشتم هر چند که تردیدهایی هم نسبت به اصل مطلب دارم، با آقای کدیور موافقم که برخورد با این قضیه سیاسی است و علی رغم مخالفتم با چند همسری چون این مسائل را از احوال شخصیه میدانم بیشتر به این مسئله نمپردازم. و اما گفتم تجسس در احوال شخصیه مردم بگذارید مسئله ای را که همین چندساعت پیش برایم پیش آمد برایتان بگویم، در یکی از خیابان های پرتردد شهر در حالی که دختر خاله محجبه و پسر خاله و همسر پسر خالم با بچه ای در بغل سوار ماشین بودند در حرکت بودم که پسر خالم ازم خواست که گوشه ای توقف کنم تا او پیاده شود به محض توقف بنز الگانس پلیس انگار دزد گرفته باشد جلوی ماشین پیچید که بله از کجا میایید و کجا میرید و...... و چون دیدند به کاهدان زده اند کارت ماشین و گواهینامه خواستند و بی آنکه به خاطر برخورد زنندشون عذری بخواهند راه افتادند و رفتند و همین امروز در یکی از حیابان های خلوت شهر من دیدم که اوباش چگونه مزاحم خانمی جوان شده بودند و راه را هم بند آورده بودند در حالی که خبری از آقایان پلیس نبود، ظاهرا بوییدن دهان مردم جزو وظایف تعریف شده پلیس است نه برخورد با متجاوزین به حریم اجتماع. به بانگ بلند میگویمشان این ره که میروید به ترکستان است. راجع به فوتبال ملی هم که باز علی رغم برتری محسوس نسبت به سایر تیمهای آسیایی چوب کم تجربگی و ناداوری را خوردیم جیزی نمیگم. راجع به مهندس موسوی هم اگه خدا بخواهد در یادداشت مفصلی به ماجرای نامزدی ایشون خواهم پرداخت. فعلا خدا نگهدار!