غم این خفته چند خواب در چشم ترم میشکند!
 احساس غریبی دارم واقعا مانده ام چه کنم.من  با چشم خویش شکستن نازک آرای تن ساق گلی را که به جانش کشتیم و به جان دادیمش آب دیدن نتوانم. من میدانم که بر عبث میپایم ولی در این خفقان ، از سرناچاری پنجه بر پنجره ها می سایم تادری  بگشایم .اگرچه شعر نیمای بزرگ اگر چه کاملا آن را به یاد نمی آورم اما آنرا زبان حال خود می یابم . من از دغل بازی های کثیف زر مندان وزور مندان مرور هرگز ننالم ، چراکه انتظاری جز این هم از کسانی که شرافت را به بهای قدرت فروخته اند نمیتوان داشت
گلایه من همه از آشنایان است. من از خاتمی هم گلایه ای ندارم
هر چه باشد با صدای بلند گفت که شوکران انتخابات فرمایشی را از سر ناچاری سر می کشد . اگر چه فرصت داشتن مصدقی دیگر را از ملت ما ستاند ولی انصاف بدهیم که خاتمی هم اگر می خواست و هم می توانست پا در جا پای آن بزرگمرد بگزارد به احتمال قریب به یقین سرنوشتی بهتر از سرنوشت مصدق و نهضت ملی برای شخص او و جنبش اصلاحطلبی نمیتوانستیم متصور باشیم.گلایه من همه از خودمان است از همکلاسی ام که از ترس اینکه فردا در گزینش با مشکل مواجه شود می خواهد در انتخابات فرمایشی شرکت کند در عین حال به خاتمی به خاطر سازش کاریش فحش می دهد گلایه من از خودم پدر و مادرم برادر و خواهرم است . از همسایه ام و از استادی که کلی ادعای روشنفکری  دارد اما..... بگذریم باید کاری کرد و بهترین امکان هم برای همفکری همین اینترنت است لطفا  نظر بدید مخصوصا اگر برای شکستن این فضای یخ زده راهکاری دارید.
همین چند ساعت پیش کتاب بهشت خاکستری آقای مهاجرانی رو تموم کردم واقعا اثر ارزشمندی مخصوصا ازکسی که چند سال وزیر فرهنگ بوده انصافا آقایان خق دارن بخوان ایشون رو مفتضح کنند هر چند با روش های نخ نما شده.